زبان سرخ سر سبز ميدهدبرباد
حتیاط در سخن گفتن و پرهیز از گفتن حرفها نیشدار و خطرناك كه ممكن است به قیمت جان تمام شود .
آورده اند كه …
شبی دزدی استادانه به هر طرف می تاخت .
در اثنای راه گذر او بر كارگاه دیبا بافی افتاد كه جامه لطیف و زیبا می بافت و انواع تكلیف در آن به كار می برد و اصناف نقشهای بدیع و صورت های دلفریب در آن پدید آورده و نزدیك آمده بود كه آن جامه را تمام كند و از كارگاه بر گیرد .
دزد با خود گفت :
وضع موجود را از دست نباید داد و یافته ها را رها كرد ، صواب آن است كه ساعتی این جا مقام كنم چندان كه مرد دیبا باف ، این
جامه از كار فرو گیرد بخشبد .
پیشنهاد شده از سراسر وب
- فواید قرص مخمر
- علائم بارداری یک هفته قبل از پریود
- مازوخيسم رواني
- علائم اولیه fip
- علائم بیماری کبد
- وکیل در شیراز
- شیراز
زبان سرخ سر سبز ميدهدبرباد
من فرصت به غنیمت دارم و جامه را از وی ببرم .
پس به حیلتی كه توانست در اندرون كارگاه او آمد و در گوشه ای مخفی نشست و استاد دیبا باف ، هر تاری كه در پیوستی .
گفت :
ای زبان به تو پناه می برم و از تو یاری می طلبم كه دست از من بداری و سر مرا در تن نگاه داری .
مرد وقتی دیبا را تمام كرد و از كارگاه آن را پائین آورد ، آن را نیكو پیچید و از آن پرداخته شد .
زبان سرخ سر سبز ميدهدبرباد داستان
طلیعه صادق دزد از خانه بیرون آمد به سركوی منتظر نشست ، چندان كه مرد از عبادت خود دست كشید ، جامه برداشت و عزم سرای وزیر كرد ببیند او چه گوهری را ظاهر خواهد كرد چون به سرای وزیر رفت و وزیر به بارگاه آمد و در صفه بار نشست و
پرده برداشتند ،
استاد دیبا باف پیش تخت رفت و جامه عرضه داشت ، چندان كه جامه را باز كردند و حسن صنعت و لطف آن را دیدند ، حیران
شدند و بر تناسب آن صورت غریب و تناوب آن نقوش بدیع ، تحسین ها كردند .
داستان زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد
پس رای از او سئوال كرد كه : این جامه ، سخت خوب پرداخته ای ، اكنون بگو كه این جامه را به چه كار آید ؟
آن مرد گفت :
بفرمای تا این جامه را در خانه نگهدارند تا روزی كه تو را وفات رسد .
این جامه را به صندوق تو اندازند .
وزیر از این سخن برنجید و فرمود تا آن جامه را بسوزانند و آن مرد را به زندان ببرند و زبان او را حلقومش بیرون كشند .
مرد دزد آن جا ایستاده بود و آن حال را می دید ، چون حكم وزیر را شنید ، خندید . وزیر ، نظر برخنده او افتاد .
او را در پیش خود خواند و از سبب خنده او پرسید مرد گفت :
اگر مرا به گناه نكرده عقوبت نفرمایی و به مجرد قصد عزم ، بر ارتكاب جنایت مواخذه نكنی ،
صورت حال ان مرد را بگویم .
وزیر او را ایمن گردانید .
مرد دزد حال مناجات او را باز گفت ، وزیر چون آن حكایت را شنید ، گفت :
بیچاره تقصیر نكرده است ، اما شفاعت او به نزدیك
زبان مقبول نیفتاده است .
پس رقم عفو بر جریمهٔ او كشید و او را بفرموده تا قفل سكوت بر دهن نهد . چه كسی كه بر زبان خود اعتماد ندارد ، او را هیچ
پیرایه به از خاموشی نیست.