صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل
ای بسا در که به نوک مژهات باید سفت
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری میآشفت
گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت
سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت معنی
– هنگام سحر، بلبل با گل تازه شکفته گفت که دیگر ناز نکن زیرا که گل های بسیاری چون تو در این باغ شکفته است.
٢- گل خندید و گفت که از این سخن حقیقی تو ما نمی رنجیم اما هیچ عاشقی به معشوق خود، سخن تلخ نمی گوید.
٣- اگر آرزو داری که از ساغر گهرنشان باده سرخ معرفت بنوشی چه بسا که باید اشک های چون در خود را با سر مژگان، به رشته درآوری.
۴- هر کس که خاک در میخانه را با چهره خود پاک نکرد (صورت نسائيد)، تا ابد شمیم عشق را نخواهد شنید.
۵- دیشب که به سبب لطافت هوا، گیسوی سنبل با نسیم سحر آشفته می شد و من در گلزار ارم بودم،
۶- گفتم: ای باد، تو که مسند سلیمانی، جام جهان بینت کجاست؟ و او گفت: افسوس که بخت بیدار او به خواب ابدی رفته است.
۷- سخن عشق نباید که بر زبان آید، پس ای ساقی، می بده و این گفتگو را کوتاه کن.
۸- عقل و خرد و صبوری حافظ در اشک غرق شد، او چه می تواند بکند در حالی که نمی تواند سوز غم عشق را پنهان کند.